|
سه شنبه 15 فروردين 1402 ساعت |
بازدید : 1064 |
نویسنده :
ولی غلامی
| ( نظرات )
|
وقتی از سرکار خسته به منزل بر می گردید و سر میز یا سفره شام همسر یا فرزند شما سرش را در گوشی تلفن هم راهش کرده و با کلمات مبهم به شما پاسخ میدهد گرفتار فابینگ هستید.
وقتی در مهمانی ها و دورهمی های دوستانه یا فامیلی بعد از سلام و احوالپرسی اولیه هر کس به گوشی همراهش مشغول می شود گرفتار فابینگ هستید.
وقتی که در روابط عاطفی و زناشویی با شریک یا همسر خود به کافه رفته اید یا در منزل نشسته اید و یکی از شما مدام گوشی تلفنش را چک می کند گرفتار "فابینگ" شده اید.
یک مطالعه نشان داد که بیش از 17 درصد افراد حداقل چهار بار در روز در حضور دیگران و به هنگام صحبت با آنها دزدکی تلفنشان را چک میکنند.
تقریباً 32 درصد افراد نیز دو تا سه بار در روز فابینگ میكنند. اگر چه شاید این رفتار چیز مهمی به نظر نرسد، اما تحقیقات نشان میدهد که فابینگ میتواند به روابط و سلامت روان شما آسیب برساند.
فابینگ (Phubbing) چیست؟ عمل نادیده گرفتن کسی که با شما صحبت می کند با توجه و نگاه کردن به تلفن همراه خود،یا به عبارت ساده تر: بیاعتنایی به دیگران با نگاه کردن به تلفن همراه.
نیروی محرک این احساسات چیست؟ فابینگ 4 نیاز اساسی انسان را تهدید می کند این نیازهای اصلی عبارتند از: احساس تعلق داشتن اعتماد به نفس زندگی معنادار احساس کنترل داشتن وقتی کسی پیش شما با تلفنش مشغول میشود، شما ممکن است احساس طرد شدن و محروم شدن از مصاحبت او را بکنید. این میتواند تأثیر قابل توجهی بر سلامت روان شما داشته باشد. تحقیقات همچنین نشان می دهد افرادی که دچار فابینگ هستند تمایل زیادی دارند تا تلفنشان همیشه در دسترس باشد تا با شبکه رسانههای اجتماعی ارتباط برقرار کنند.... و به این وسیله خلاء ارتباط حضوری یا رودررو را پر کنند. این شروع یک چرخه معیوب است. سه نشانه دچار بودن به فابینگ به این شرح است: همزمان دو مکالمه دارید، یکی از طریق تلفن و یکی با شخص روبرویتان. شما به احتمال زیاد هیچکدام از این دو مکالمه را با موفقیت انجام نمی دهید و مطمئناً فیوب "Phub" (دچار فابینگ) هستید... سرمیز یا سفره غذا یا دیگر موقعیتهای اجتماعی با تلفن خود مشغول میشوید. قرار دادن تلفن کنار بشقاب غذا علامت هشداری است که نشان می دهد بزودی ارتباطات خانوادگی تان دچار اختلال خواهد شد.
یادتان باشد، حتی لازم نیست تلفن خود را در حین مکالمه لمس کنید تا روی رابطه شما تأثیر منفی بگذارد! یک مطالعه نشان داده است که تنها وجود تلفن در دستان یا کنار شما باعث میشود همسر، فرزند، خانواده یا دوستان و هم کارانتان کمتر با شما ارتباط برقرار کنند. بدون چک کردن تلفن نمی توانید شام، نهار یا صبحانه تان را تمام کنید. این نشانهای از دلهره و ترسی واقعی در شماست. ترسِ از دست دادن تماس، پیام یا پست جدیدی در شبکه های اجتماعی.
سه راه برای جلوگیری از فابینگ شدن: ۱- غذایتان را بدون تلفن بخورید ۲- تلفن را از دسترس خود دور کنید ۳- خود را به چالش بکشید.
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
|
سه شنبه 15 فروردين 1402 ساعت |
بازدید : 865 |
نویسنده :
ولی غلامی
| ( نظرات )
|
گروهی بودیم در دل عراق، مفقود و بیاثر نه نامی از ما ایران رفته بود نه میدانستیم در ایران چه میگذرد شبهای دراز غریبی، چه دلمان میگرفت خسته از بیگاری روز، خوابمان نمیآمد شاید از بیسرنوشتی، شاید از بیخبری، شاید از غربت
همه لاغر شده بودیم و تکیده همین بود که در اتاق محقری که قبلا جایمان نمیشد، همه دیگر جا میشدیم! همان غذای کم هم، سیرمان میکرد اشتهایی نداشتیم برای خوردن کتک، نرمشی بود برای بدن نحیفمان...
حسرت یک چای داغ و شیرین حسرت یک خواب بیدلهره حسرت یک خنده واقعی حسرت آزادی نه یک ماه و دو ماه، سالهایی که شمارش آن خستهمان میکرد. اگر امیدمان به خدا نبود، دیوانه شده بودیم رفته بودیم، مرده بودیم از غصه. - یعنی خدا فراموشمان کرده؟ بین کهکشانها گم شدهایم! یعنی میشود؟
خوابزده مینشستیم واز ایران رفتن، برای هم داستان میگفتیم - میرسیم ایران چه مسافرتها باید میرفتیم چه خندهها باید میکردیم خندههایی که قطع نمیشدند چه آغوشها باید میگشودیم بوسههایی که تمام نمیشدند نه یک بار و دو بار، هزار بار بر دست مادر، بر دست پدر... و به خدا میگفتیم نباید یادش برود که خودش گفته پس از هر سختی گشایشهاست خدایا تو خودت گفتی هیچ سختی نمیماند هر چقدر سخت. ته دلمان میلرزید، نکند دروغ باشد دلخوشی باشد، تنها برای ناامیدان امان از آن وقتی که گفتند ساکهایتان را ببندید تبادل؟ باورمان نمیشد! آزادی؟ مگر میشود! کلکی است تکراری امان از وقتی که سرسبزیهای ایران را از دور دیدیم آن وقتی که بوی خاک ایران به مشاممان رسید و باورمان آمد، خدا راست گفته خیلی هم راست. کسی نبود اشکهای شوقمان را پاک کند اشک نبود، هقهق گریه شادی بود. هنوز همان بچهها را میبینم همه سالخورده شدهایم، اما دلهایمان هنوز جوان است و روشن
مظلومیت این روزهای جوانها را که میبینیم هنوز به هم میگوییم مگر میشود خدا دروغ گفته باشد
هنوز شبهای بیخوابی با هم مینشینیم نقشۀ آینده را میکشیم ایران سرسبز ایران آباد ایرانی که همه دست در دست همند و خوشحال پدرها میخندند، مادرها شادند جوانها از سر و کول هم بالا میروند از شادی، از امید، از باور وعدههای خدا...
- مگر میشود خدا فراموشمان کرده باشد مگر میشود بینکهکشانها گممان کرده باشد مگر میشود همه ی مردم ، چیزی را بخواهند و خدا ندهد مگر میشود عدهای همه را به بازی بگیرند و خدا تنها نگاه کند
من شبهای اسارت سیاه را گذراندهام شبهای بیخبری را شبهای پر از بوی مرگ را شبهای تردید از رحمت خدا را و امروز بند بند وجودم فریاد است ملتِ عشق حتما پیروز است ملتِ عشق آزادی را میچشد
سیمهای خاردار جمع میشوند درهای زندان بیگناهان باز میشود سرسبزی می رسد خندههای از عمق جان می رسد
برچسبها:
خدا ,
اسارت ,
شب ,
سیاه ,
تاریکی ,
ایرانی ,
خوشحال ,
خاردار ,
سیم ,
ازادی ,
عشق ,
ملت ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
|
سه شنبه 15 فروردين 1402 ساعت |
بازدید : 726 |
نویسنده :
ولی غلامی
| ( نظرات )
|
بعضی وقتا احساس میکنیم یک نیرویی اجازه نمیده ما کار کنیم. همین حس تنبلی و به تعویق انداختن کارها که مارو کلافه کرده. وقتی میخوایم شرایطی رو تغییر بدیم، کاری رو شروع کنیم یا تکونی به خودمون بدیم، وضعیتی به اسم status quo bias یا تعصب وضعیت موجود مانع میشه. اما این چیه؟
یعنی مجموعه فاکتورهایی منفی که روی روان شما اثر گذاشتن و از همون ابتدا مانع میشن شما فعالیتی رو شروع یا مسیر جدیدی رو انتخاب کنید.
یکی از این عوامل رو به اسم sunk cost fallacy یا سوگیری هزینه هدر رفته میشناسیم. خب این یعنی چی؟
بعضی اوقات ما تمایل داریم در شرایطی باقی بمونیم که جزئیات و شرایطش رو میشناسیم - حتی اگر ناسالم باشه.
مثلا تو یک رابطهی بیخود گیر کردیم یا در یک محیط کاری سمی هستیم.
این جور افراد دلشون تغییر میخواد اما بخاطر اینکه نمیدونن بعدش چی میشه و چه اتفاقی میافته، تو همون شرایط میمونن.
مورد دوم رو بهش میگن loss aversion یا زیانگریزی. اغلب ما میترسیم تغییری رو در زندگی انجام بدیم چون مطمئن نیستیم اون تغییر آیا سودی برای ما خواهد داشت یا خیر. ما معمولا تمایل داریم این طور تصور کنیم که این تغییر ممکنه در زندگی به ما ضرر بزنه.
موردم سوم fear of regret یا ترس از پشیمانیه که با دو مورد بالایی همخوانی داره. ما خیلی وقتا میدونیم دقیقا که چی میخوایم اما ازین میترسیم که نکنه بعدا با انجام اون کار پشیمون بشیم! مورد آشناییه نه؟ الان کلی کار تو ذهنتون هست که دوست دارین انجام بدین اما ترس از پشیمونی بعدا نمیذاره.
عامل دیگر هم mere exposure effect هست که میگه ما هرچه بیشتر شرایطی رو تجربه کنیم، بیشتر اون رو میپذیریم و بهش تمایل داریم. یه چیزی شبیه به عادت. شما ممکنه به بدبختی عادت داشته باشید، و همونجا میمونید. هرچه بیشتر در فضایی بمونید بیشتر بهش خو میگیرید.
در کل این status quo bias هرچند ممکنه شما رو از خطر دور نگه داره و ریسک زندگی رو کم کنه ولی متعاقبا مانع این میشه که شما کاری رو شروع یا تغییری رو دنبال کنید. باید بفهمیم که ترسمون از چیه و سعی کنیم بهش غلبه کنیم.
جایی هم خوندم که به تعویق انداختن کارها یا procrastination یک ریشهی تکاملی داره.
مثلا یک پایان نامه داری، الان بهش فکر میکنی میگی خب سخته، جزئياتش زیاده، باید ده جا برم، با فلان استادها حرف بزنم و ... یهو میبینی یک کوه جلوت ایستاده.
بعدش ذهنت اینطور تصور میکنه که این یه خطره! پس بخاطر اینکه تو رو از خطر دور نگه داره، بهت تلقین میکنه که بهش فکر نکن، نزدیکش نشو و کاری بهش نداشته باش.
اینه که هی ما خیلی از کارهای مهم رو عقب میندازیم، چون فکر کردن بهشون و انجام دادنشون دشواره، در نتیجه فکر میکنیم یک تهدیده.
راهحلشم اینه خودمون رو در معرض این خطرها قرار بدیم. از ریسک کردن نترسیم. سعی کنیم روتین و عادتهای زندگیمون رو عوض کنیم. قدم به قدم شروع کنیم. من خودم سختترین کار دنیا برام ویدیو ساختن بود. ترس از قضاوت شدن و خودت رو در معرض مردم قرار دادن. اما چون مشتاق به تجربه حوزههای جدید بودم و میخواستم تغییر کنم، ویدیوی اول رو به سختی ساختم. دومی راحتتر بود. سومی بدون مشکل. الانم که اعتماد بنفسم بالا رفته میتونم با زیرشلواری راهراه ویدیو بسازم. این کار دو سال پیش دورترین تصوری بود که از خودم داشتم.
این من رو یاد فیلمهای ژانر وحشت انداخت:
فیلمهایی که با یک کاراکتر با قیافهی کریه و مشمئز کنندهای طرفی. تا وقتی بیننده قیافهی اون کاراکتر رو ندیده، ترس و وحشتش زیاده، وقتی قیافهش رو دیدی از میزان ترسناک بودن فیلم کم میشه.
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
|
سه شنبه 15 فروردين 1402 ساعت |
بازدید : 855 |
نویسنده :
ولی غلامی
| ( نظرات )
|
- دشمن کسی است که قصهاش را نمیدانی - غریبه کسی است که قصهاش را نمیدانی - دیگری کسی است که قصهاش را نمیدانی
این را پارسال جایی دیدم و نوشتم. اغراق نیست اگر بگویم ساعتها به آن فکر کردم. مرورش کردم و حالا انگار دارم یادش میگیرم.
اینکه هر آدمی قصهای دارد که ما آن را نمیدانیم. شاید اگر میدانستیم بیشتر با هم مهربان بودیم، کمتر همدیگر را شرحهشرحه میکردیم و این دنیا جای بهتری برای زندگی بود.
- هر روز به آدمها نگاه میکنم. به خطوط چهرهشان، تکان دادن دستهایشان، زُل زدنهای بیهدفشان به یک نقطه، به عکسهایی که در شبکههای اجتماعی منتشر میکنند، به چیزهایی که پشت واژههایشان هست و تلاش میکنند پنهاناش کنند و من هم کمکشان میکنم که فکر کنند موفق بودهاند و من نفهمیدهام! و با خودم میگویم هر کدام از آنها قصهای دارند که من نمیدانم.
- هر کس زیر پوستاش رازی پنهان دارد، حرفی که نمیزند، گاهی میآید تا روی لب و دوباره قورتش میدهد. هرکس رنجی دارد که ما نمیدانیم، آن را پشتِ آرایش سبک یا غلیظی پنهان میکند، پشتِ «من خوبم، شکر»گفتنی، پشت لبخندی، پشت «حالا بگذریم، دیگه چه خبری؟»، پشت سکوت و شانه بالا انداختنی ...
- دشمن کسی است که قصهاش را نمیدانی - غریبه کسی است که قصهاش را نمیدانی - دیگری کسی است که قصهاش را نمیدانی
هر آدمی قصهای دارد که ما آن را نمیدانیم. شاید اگر میدانستیم بیشتر با هم مهربان بودیم، کمتر همدیگر را شرحهشرحه میکردیم و این دنیا جای بهتری بود برای زندگی...
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
|
سه شنبه 15 فروردين 1402 ساعت |
بازدید : 588 |
نویسنده :
ولی غلامی
| ( نظرات )
|
- دشمن کسی است که قصهاش را نمیدانی - غریبه کسی است که قصهاش را نمیدانی - دیگری کسی است که قصهاش را نمیدانی
این را پارسال جایی دیدم و نوشتم. اغراق نیست اگر بگویم ساعتها به آن فکر کردم. مرورش کردم و حالا انگار دارم یادش میگیرم.
اینکه هر آدمی قصهای دارد که ما آن را نمیدانیم. شاید اگر میدانستیم بیشتر با هم مهربان بودیم، کمتر همدیگر را شرحهشرحه میکردیم و این دنیا جای بهتری برای زندگی بود.
- هر روز به آدمها نگاه میکنم. به خطوط چهرهشان، تکان دادن دستهایشان، زُل زدنهای بیهدفشان به یک نقطه، به عکسهایی که در شبکههای اجتماعی منتشر میکنند، به چیزهایی که پشت واژههایشان هست و تلاش میکنند پنهاناش کنند و من هم کمکشان میکنم که فکر کنند موفق بودهاند و من نفهمیدهام! و با خودم میگویم هر کدام از آنها قصهای دارند که من نمیدانم.
- هر کس زیر پوستاش رازی پنهان دارد، حرفی که نمیزند، گاهی میآید تا روی لب و دوباره قورتش میدهد. هرکس رنجی دارد که ما نمیدانیم، آن را پشتِ آرایش سبک یا غلیظی پنهان میکند، پشتِ «من خوبم، شکر»گفتنی، پشت لبخندی، پشت «حالا بگذریم، دیگه چه خبری؟»، پشت سکوت و شانه بالا انداختنی ...
- دشمن کسی است که قصهاش را نمیدانی - غریبه کسی است که قصهاش را نمیدانی - دیگری کسی است که قصهاش را نمیدانی
هر آدمی قصهای دارد که ما آن را نمیدانیم. شاید اگر میدانستیم بیشتر با هم مهربان بودیم، کمتر همدیگر را شرحهشرحه میکردیم و این دنیا جای بهتری بود برای زندگی...
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
|
سه شنبه 15 فروردين 1402 ساعت |
بازدید : 872 |
نویسنده :
ولی غلامی
| ( نظرات )
|
نوروز بر پایۀ بنیان های اسطوره ای خود، نشانی از پیروزی نهایی گرما بر سرما و روشنی بر تاریکی و نیکی بر بدی است.
نماد این پیروزی را در شخصیت حاجی فیروز یا آتش افروز و جشن های مربوط به فروهرها می توانیم ردیابی کنیم.
یکی از ایزدان و اسطوره هایی که با مساله ی پیروزی گرما بر سرما ارتباط دارد رپیثوین یا رپیهوین است. این اسطوره در اساطیر ایرانی ایزد گرما بخش آبهای زیر زمین در زمستان و نگه دارنده ریشه های گیاهان است.
در نگاه اسطوره ای بر این عقیده بودند که او آبها و ریشه ها را برای رسیدن به بهار از سرما و زمستان مصون نگه می دارد.
البته برخی معتقدند که اینها گروهی از ایزدان اند که زمستان به زیر زمین سفر می کنند و در آغاز بهار به روی زمین می آیند و با بازگشت خود به طبیعت جانی دوباره می بخشند. این اسطوره با باززایی و رستاخیز در ارتباط است.
رپیثوین در زبان اوستایی به معنای نیمروز است.
دکتر ژاله آموزگار نوشته است: رپیهوین نشان دهنده گاه آرمانی در فرهنگ ایران باستان است. برای مردمانی که در پس اندیشه شان سرمای آزار دهنده و مرگ آور نقش بسته است زمان نیمروز که خورشید گرما بخش در بالاترین پایگاه خود قرار دارد ارزش والایی دارد. در این گاه مقدس نیمروزی است که همه رخدادهای اسطوره ای روی داده است. اورمزد (اهوره مزدا) در گاه رپیهوین نیایش به جا آورد و آفرینش را در چنین زمانی آغاز کرد.
برای درک بهتر ماهیت اسطوره ای نوروز به این مساله و نکته مهم توجه کنیم که مردمان کهن میان آنچه در کیهان بزرگ رخ می داد با آنچه در وجودشان و زندگی شان رخ می داد همسانی می دیدند و همین همسانی موجب می شد که خود را مثالی کوچک از کیهان بدانند.
دیگر آنکه نوروز مصداق بارزی از مساله زمان مقدس در میان مردمان کهن است. زمان برای انسان کهن بسیار مهم بود. او گردش ماه و خورشید را می دید و زمان را می سنجید و گاه آن را مقدس می شمرد. و فراموش نکنیم که برای او ـ انسان کهن ـ همه آنچه در این جهان رخ می نمود مقدس بود و به نیکی دریافته بود که نوروز یکی از مقدس ترین زمانهاست.
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
|
سه شنبه 15 فروردين 1402 ساعت |
بازدید : 858 |
نویسنده :
ولی غلامی
| ( نظرات )
|
بچه که بودم همسایهای داشتیم که هر روز و هر ساعت، پای تشت رخت بود. هر وقت او را میدیدی چمباتمه زده بود کنار یک تشت پر از رخت چرک، چنگ میزد و میسابید. حتی الان که میخواهم او را در ذهنم بیاورم، بدون آن تشت پر رخت و دستهایی که یا از سایش یا از سرما سرخ بودند نمیتوانم تصور کنم.
او مقاومترینِ اهل کوچه بود در برابر خرید ماشین لباسشویی
زنِ کمحرفی بود، ولی یک روز سرِ درد دل را با مادرم باز کرد میگفت بچه که بوده یک روز معلم درویشمسلکِ ده، از بچهها میخواهد که آرزوهایشان را روی کاغذ بنویسند و به رودی بسپارند که از میان روستا میگذشته. دخترکان و پسرکان سرخوش و سرحال کاغذهای بُعد و حجم گرفته از آرزوهای رنگی را میاندازند توی آب و توی راه برگشت به مدرسه، پسرکی را میبینند که در بالادست دارد به آب میشاشد.
دخترک به خانه میرود و ماجرای کاغذ آرزوها و پسرک شاشو را برای مادرش تعریف میکند و مادر میگوید: "پس دیگه آرزوهاتون نمیشه دیگه، نجس شد، رفت!"
و همین، همین جملهی سادهی شاید از سرِ شوخی میشود ملکهی ذهن دختر:
"نمیشه دیگه..."
بقیهی بچهها که مادرشان شاش پسربچه را برایشان تعبیر به شَر نکرده بود از فردا منتظر تحقق آرزو ها بودند و فقط او بود که "نمیشود که نمیشود، نشد که بشود" شده بود ملکه ذهنش.
بعد از آن خودش را زنجیر کرده بود به تشت رخت. به دور باطلِ لباس چرک، شستن، آب کشیدن، پهن کردن و باز لباس چرک... به نفرین سیزیف.
میگفت وقتی رخت میشوید به چیزی فکر نمیکند و وقتی نمیشوید قابلیت این را دارد که هر اتفاق حتی کمی بدی را ببرد پیوند بزند به شلوار پایینکشیدهی آن پسربچه بر آرزوهایش و میتواند به هر اتفاق خوبی شک کند که از کجایش قرار است زردآب شاش بیرون بزند!
هیچ کس به او تشت رخت را تحمیل نکرده بود، اما حدس میزنم بچههایش را تشویق میکرد خودشان را توی گِل بپلکانند تا مادرشان بتواند هرچه بیشتر پناه ببرد به امنیت تشت رخت، به امنیت روزمرِگی و روزمرگی.
ما کاغذ آرزوهایمان را میدهیم به آب و وقتی این کار را میکنیم خوشحال و سرخوش و پراُمیدیم.
میدانم، میدانم گاهی در "بالادست" پسرکی میشاشد به آن، ولی این دست خودمان است که چقدر جدیاش بگیریم. آرزوها به تعویق میافتند، ولی بیات نمیشوند، نباید بگذاریم که بشوند.
مراقب باشیم چه چیزهایی را برای خودمان حجتتمام در نظر میگیریم.
"امید" هیچجوره نجس نمیشود، چیزهایی هست که هر روز و هر ساعت آن را تطهیر میکنند.
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
|
سه شنبه 15 فروردين 1402 ساعت |
بازدید : 819 |
نویسنده :
ولی غلامی
| ( نظرات )
|
از بیست و پنجم اسفند، دیگر زمستان رفته و بهار سر زده بود. پنج روز آخر اسفند را «پنجه» میگفتیم که از قدیمترین زمان از روزهای پرمعنای سال بود، زیرا میبایست مقدمات آمدن نوروز را فراهم کند. این نوروز بههرحال و در هر خانه، ولو با مقداری گرفتاری، عادت شده بود و جزو حکم بود که امید تازه برانگیزد.
در کنار خانهتکانی، سایر نظافتهای گاهبهگاهی نیز که در طی سال نشده بود، میشد: چراغها و لامپاها، سماور و شیشههای پنجره و ظرفهای مس را میدادند سفید کنند. همهی گوشههای دوردست منزل رُفته میشد. رختهای بهاری را میشستند و روی بند میانداختند و آنگاه تهیهی خوراکیهای خاصّ نوروز بود.
شیرینی که بهآن «حلوا» میگفتند، البته از شهر آورده میشد، ولی این شیرینی پادزهری داشت که میبایست آن را در همان خانه تهیه کرد و آن عبارت بود از آنچه که در مجموع «آبکرده» میگفتند؛ یعنی میوههای خشک ترش و شیرین، چون آلو، قیسی، آلبالو، برگهی شفتالو و زردآلو که در آب خیس میشد.
از این «آبکرده» رسم بود که یک لیوان به هر مهمانی که وارد خانه میشد خورانده شود، زیرا فرض بر این بود که اشخاص با خوردن شیرینی و تنقلات گرمیشان میکند و نوشابهی خشک، آن گرمی را دفع خواهد نمود. بنابراین تغارهایی توی خانه بود مخصوص این کار و کمچهای روی آن که در آن میزدند و توی نیمکاسه یا لیوان برای تازهوارد میآوردند..
یک یا دو روز پیش از رسیدن عید، چاروادارهای زغالکِش -که از شهر میرسیدند- بارشان شیرینی و سورسات عید بود.
عطارها میدادند خرما و کشمش و نخودچی و انجیر و حلواهای ارزانقیمتی که از شیرهی انگور و مغز گردو درست میشد بیاورند که بهمصرف عید فقیرترها میرسید، زیرا آنها دسترسی به خرید حلوای اصلی نداشتند بنابراین این کاروان پیش از شب عید، کاروان مخصوصی بود.
علاوه بر آن، مقدار اضافهتری قند و چای و ادویه و پارچه با خود میآوردند: شیرینکنندهی کام و نونوارکنندهی کسانی بود که در دِه دستشان بهدهنشان میرسید.
شیرینی در زندگی مردمِ آن زمان اهمیّت بسیار داشت؛ زیرا خیلی کمتر از آنچه بدن احتیاج داشت، بهآن میرسید. به چربی (بهعلت وجود گوسفند) کم و بیش دسترسی بود ولی شیرینی جزو نوادر بهشمار میرفت. از این رو، وجود آن با عید و عیش و عروسی و سور وابسته بود.
پنج روز «پنجه» در خانهی ما کارهای عید تهیّه میشد. نخستین نشانهی عید با رسیدن نخستین شیر آغوز (ماک) که از صحرا میآوردند، آغاز میگشت. این شیر را کمی میجوشاندند که سفت میشد مانند ماست و آن را در اصطلاح محلّی «فله» میخواندند. طعمی نه ترش، بلکه روغنی داشت و بسیار خوشمزه و مقوّی بود. همان هفتهی اول زایمان، شیر بز را میشد بهاین صورت درآورد، بعد از آن دیگر بهمصرف ماست میرسید.
از شیر نخستین گوسفندانی که زاییده بودند «فله» برای اربابها فرستاده میشد؛ زیرا یمن داشت که روز نوروز «سفیدی» بر سر سفره باشد. ما خودمان گوسفند صحرایی نداشتیم، اما از گلهی خویشاوندان برای ما نیز آورده میشد.
رسم بر این بود که تشریفات عید بهبهترین نحو ممکن انجام گیرد. نوعی ماهیّت مذهبی پیدا کرده بود، یعنی رعایتش بههمان اندازهی مناسک مذهبی واجب شمرده میشد. آدابی که در کبوده بهکار میرفت، نسبت به آنچه من بعد در تهران دیدم، گمان میکنم که ریشهی قدیمیتر و دستنخوردهتر داشت؛ مثلاً ما هفتسین نمیشناختیم.
روز عید، چنانکه در سراسر ایران رسم است، شرط اول نظافت بود. همه میبایست بهحمّام رفته و نوترین لباس خود را در بر کرده باشند. زنها با زینتهایی بر خود. پدرم که همیشه نظیف و منظّم بود، لباس پاکیزهی خود را بهتن میکرد. در زمان من دیگر کت و شلوار بود. مادرم سراپا در لباس نو میرفت، نو نه بدان معنا که همان سال دوخته شده باشد، منظور آنست که از لای بقچه بیرون آمده و خیلی کم بهتن شده بود. بوی گل سرخ و بیدمشک که لای آنها خوابانده شده بود، میداد.
همه دم بهروشنی میزد، با چارقد سفید وال، چادر نماز سفید که خالها یا گلهای خیلی ریز داشت. تنها شلوار استثناء بود. من و خواهرم نیز نوترین لباسی که داشتیم میپوشیدیم. چه انتظار خوشی بود!
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
|
سه شنبه 15 فروردين 1402 ساعت |
بازدید : 829 |
نویسنده :
ولی غلامی
| ( نظرات )
|
حداقل یک گلدان گل در خانه داشته باشید. بیشتر سکوت کنید و کمتر حرف بزنید. دست از راضی و خوشحال کردن آدمها بردارید.
خودتان را بیشتر دوست بدارید. خیلی بیشتر از هر کسی در زندگی برای خودتان یک همراه درست و حسابی پیدا کنید که غمتان را بخورد و دلش بند دلتان باشد. خودتان را از شر آدمهای سمی که جز تحقیر و احساس گناه و خودکمبینی چیزی برایتان ندارند خلاص کنید.
از پوستتان بیشتر مراقبت کنید. کتاب بخوانید. از کسانی که رنجاندید دلجویی کنید. از نقابهایتان چند تایی کم کنید. خودتان راحتتر خواهید شد. دست از محاکمه کردن و قصاص خود بردارید. از خطای خودتان بگذرید. کمتر خودتان را لعن و نفرین کنید. با رانندههای تاکسی برای پانصد تومان و هزار تومان تندی و پرخاش و فحاشی راه نیندازید.
خودتان را مسئول و متولی شادی و خوشبختی و رضایت همه آدمهای دوروبرتان از خود ندانید. کمتر بترسید و کمتر حساب و کتاب کنید. دل به دریا بزنید. اگر عاشقید حتما ابراز کنید.
از رابطههای مریض در هر شکلی که هست بیرون بیایید. حتی اگر عمرتان را حرامشان کردهاید.
پدر و مادرتان را همانجور که هستند بپذیرید و دوست بدارید. شما وظیفه تربیت و تصحیح آنها را ندارید.
کارهای نصفه و پروندههای باز را سامان دهید. گاهی اگر دلتان خواست بی ملاحظه به کالری و وزن و ترازوی دیجیتال از خوردن لذت ببرید. یک وقتهایی بیخیال امور دنیا شوید و تخت بخوابید.
زنی را به صرف زن بودنش تحقیر نکنید. روی زخمهایتان مرهم بگذارید و از کندن دملهای چرکین و خونآلود روزهای گذشته پرهیز کنید.
قبل از گفتن هر کلمه به برندگی و تیزی آن فکر کنید. بعضی کلمههای چاقوی زنجاناند. به خودتان رحم کنید.
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
|
سه شنبه 15 فروردين 1402 ساعت |
بازدید : 836 |
نویسنده :
ولی غلامی
| ( نظرات )
|
۱. خیره شدن به دیگران
۲. با دهانپر حرف زدن
۳. قطع کردن حرف دیگران
۴. اظهار فضل و دانایی کردن
۵. بلند حرف زدن
۶. خیلی محکم یا شل دست دادن
۷. پرخوری در میهمانی ها
۸. گذاشتن آرنج روی میز
۹. پچ پچ کردن و خندیدن مرموز در حضور دیگران
۱۰. دراز کردن دست از سوی خانم ها و اصرار برای دست دادن با اقایان هایی که به هر دلیلی مایل نیستند. ( یا برعکس)
۱۱. باد کردن یا صدا در آوردن با آدامس
۱۲. استفاده بی اندازه از تلفن همراه
۱۳. نمایش عمومی احساسات و رومانتیک بودن در حضور دیگران
۱۴. توهین یا کنایه و طعنه زدن به دیگران
۱۵. بهداشت ضعیف و رفتارهای ناپسند بهداشتی در حضور دیگران: مانند خلال دندان، تمیز کردن بینی حتی با دستمال، شانه کردن مو
۱۶. حمله به حریم شخصی و باورهای افراد
۱۷. بی نظمی و زرنگی در نوبت
۱۸. ریختن آشغال روی زمین حتی در جاهای کثیف
۱۹. پوشیدن لباس نامناسب،یا آراسته نبودن
۲۰ خندیدن به خطاها، آسیب دیدن یا مشکل دیگران
۲۱. به کاربردن کلمه های زشت و زننده
۲۲. هنگام گفتگو، نگاه کردن به جایی غیر از چهره مخاطب
۲۳. حل و فصل کردن مشکلات (با فرزند یا همسر یا...) در جمع
۲۴. کشیدن سیگار در جمع
۲۵. سکوت، و کم حرفی غیر عادی یاعبوس بودن در جمع
۲۶. مسخره کردن لهجه ها یا شوخی های تحقیر آمیز جنسیتی
۲۷. افراط و تفریط در سلام و احوالپرسی
۲۸. بدگویی از دیگران
۲۹. فضولی کردن
۳۰. بی توجهی به وقت و برنامه دیگران
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
|
|
|